عاشق سینه چاک
به نام آنکه جان می دهد و می ستاند.
قلم می رقصد و می نویسد از عشقی که انسانها از نداشتنش،در گیر و دار زندگی بسی غمین شده اند.
می نویسد از عاشقی که در انتظار معشوق سینه اش چاک شده ...
و می نویسد از معشوقی که پرده از رخسار نمی کشد.
به نام روح بخش زندگانی همان کس می دهد جانی به آنی
نوشتم من در این نامه حسابم که من از دوری اش طاقت ندارمعاشق تا به کی می باید تمثال معشوق را بر پرده ی مندرس افکارش ترسیم کند؟
معشوق تا به کی می باید در پشت ابر پنهان بماند و پرتویی از زیبایی اش را به عاشق نتاباند؟
این نامهربانی ها تا به کی؟
تو رخ بنمای ای دخت پری شاه که بینم آن رخ زیباتر از ماه
به تا کی می روی بر پشت این ابر؟ به تا کی من کنم بر دوریت صبر؟
1390/10/25 ه.ش
0/7/2 ف.ا