چندی است دلم به غم گرفتار شدست
این غصه به حدی است که بیمار شده است
چندی است که هم صحبت من نیست دلم
غم های جهان برسرم آوار شده است
شاید به خلاف موج های دل خود
پارو زده ام و او گرفتار شده است
شاید که نپرسیده ام از درد دلم
بیگانه به دل آمده غمخوار شده است
اکنون که به قهر رفته است این دل من
کار من بیچاره دگر زار شده است
روزگاری با قلم نی آشنایی داشتم می نوشتم گاه با آن همنوایی داشتم
روزگاری با قلم با مرکب با رنگ ها با خط و شعر و قلمدانم هوایی داشتم
می نوشتم رو کاغذ می کشیدم روی بوم با صدای لرزش نی هم صدایی داشتم
در شبی نقاشی و خط و قلمدان کوچ کرد کاش برگردد زمان که صفایی داشتم
برگرفته از وبلاگ با من رک باش
دیریست در دلم غوغایی بر پا شده ...
می خواهم به دنبال خویش اقیانوس ها و صحرا ها زیر پا بگزارم...
خود را در کجا می یابم؟ نمی دانم!!!
من خودم را در کجاگم کردم؟ تو می دانی؟نمی دانی؟
اما من می دانم!!!
من در تو گم شدم!!!!
تو ای زیبا ترین احساس ها!
ای باران رنگین کمان ها!
ای اقیانوس کهکشان ها!
ای....
برگرفته از وبلاگ با من رک باش
من تاریکی را به نورهای فراوان ترجیح می دهم
به نورهایی که عین منشور
لحظه هایت را تجزیه میکنند
تاریکی همواره بر جهان تسلط داشته!
و روشنی مانند پاشنه آشیل صفات مردم ضعیف بوده
حتی ضعیف تر از کرم شبتاب
که در خلوت عارفانه خویش
مثل خورشیدی می درخشد
رویای من تاریکی بوده
ومن تاریکی را برای هر آدمی که بشناسم آرزومندم
تاریکی جز بلاغت نیست
و تکامل همواره در تاریکیست